بوی خاک بلند می شود
باران است که محکم به شیشه ی ماشین می کوبد
هوای اینجا همیشه بغض دارد
انگار هر روز منتظر مسافری ست که بیاد که مدام شهر را اب و جارو می کند
ترافیک شدید میشود سینی شیرینی و شربت است که دست به دست می چرخد
کاسه ی چشمانم داغ میشود ارام می بندمشان
کسی میخواند
السلام علیک یا داعی الله و ربانی ایات
باد می وزد
السلام علیک یا باب الله و دیان دینه
ریسه ها میان بادها می رقصند
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
باران از پنجره ی نیم باز به صورتم می خورد
السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین ترکع و تسجد
خنکای آل یاسین می سُرد توی صورتم
سلام بر تو سلام بر تو سلام بر تو
از ما منتظران دروغین به تو امام مظلوم سلام
از ما نون به نرخ روز خورها به تو سرگردان بیابان ها سلام
از ما ندبه خوانان متظاهر به تو غریبِ مضطر سلام
از ما شیعیان غافل به تو یاورِ همیشه پشتیبان سلام
ما همینی هستیم که گفتم
ما همینی هستیم که گفتم
ما از انتظار فقط ندبه های جسته گریخته ی جمعه را بلدیم و
سالی یکبار سینی شیرینی و شربت و ریسه برایت
بعدش اگر بخواهیم خیلی یادت کنیم سه بار به پایمان بزنیم و بگوییم العجل العجل العجل
تو اما غصه نخور ما ته دلمان دوست داریم
دلخوشک های ته دلمان همین فکر امدنت هست انگاه که پرده ی کعبه را در دست می گیری
و صدایت به همه ی ما می رسد
ما تهِ تهِ دلمان فقط به امید تو زنده است
که بیایی
که نجاتمان دهی
ما ته دلمان فقط تو را می خواهیم ولی ببخش که فراموش می کنیم
که یادمان می رود که چه می خواستیم که در شلوغی شهر گمت می کنیم
تو اما مثل همیشه دست پدری ات را به سرمان بکش
ما خیلی خسته ایم.
پ.ن١:
این جشن ها برای من آقا نمی شود / شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
پ.ن٢:
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
پ.ن٣:
آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
مربع
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم.
سیدحمیدرضا برقعی
برداشت اول
نفسش به شماره افتاد
عرق سرد بر پیشانی اش نشسته
چشمانش را آرام روی هم می گذارد
یادش امد روزی را که زیر کسا نشسته بودند
هر پنج نفرشان باهم.
حاضرین دورتا دورش حلقه زده اند
به سختی لبانش را تکان می دهد
کتاب الله و عترتی و عترتی و عترتی
تکرار کرد و تکرار کرد و تکرار کرد.
برداشت دوم
گریه می کرد
بی امان ، بی وقفه
هق هق نفسش را بند آورده
دستانش کوچک بود
جان بابا را قسم میدهد و مادر را از زمین بلند می کند
مادرش راه خانه را گم کرده
نه که فکر کنی مادرش پیر بوده یا ناتواننه نه مادرش فقط هجده سال داشت
گریه می کرد
بی امان ،بی وقفه
دستان خواهرش می لرزد نمی تواند برادر را آرام کند
همه شنیدند که چه شد اما او دید
که همان صحنه پیرش کرد.در کودکی
برداشت سوم
جگرش را با طشت قسمت می کرد
یاد کوچه افتاد
یاد چادرخاکی،یاد گریه های شبانه ی پدرش در چاه
خواهرش امد.برادر جان در بدن نداشت
برداشت چهارم
تیرها به تنِ خسته اش نشست
وصیت کرده بود کنار پدربزرگ خاکش کنند
تابوت بر زمین افتاد
یادشان رفته بود که کریم بود
برداشت پنجم
چشمانش سیاهی می بیند
از قتله گاه صدای برادرش می آمد
حروف مقطعه ی خدا روی زمین گرم نینوا افتاده
خواهرش آمد.برادرش جان در بدن نداشت
برداشت ششم
چه خوب فهمیدند عترتی را
همانی را که لحظات اخرش هی تکرار کرد و تکرار کرد و تکرار کرد
پ.ن١:
تابوت تیرخورده و یک قبر بی حرم/این هم جواب آنهمه اقایی و کَرَم
پ.ن٢:
به ابی انت و امی که وظیفست.چرا/ همه ی ایل و تبارم به فدایت نشود
پن.ن٣:
دو غم به دلت ماند حضرت مادر! کفن برای حسین و حَرَم برای حسن
پ.ن٤:
آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم.
دانه های انار پخش می شود توی سینی.
حاج میثم می خواند
هی می خواند
هی از جاده نجف تا کربلا می گوید
هی از موکب می گوید
بعدش من حتی سرم را بلند نمی کنم تا پخش زنده پیاده روی ها را ببینم
میخواهم تند تند انارهارا بخورم تا تصاویر پیاده روی را نبینم
تا خودم را گول بزنم که مثلا نفهمیدم که جاماندم
که طلبیده نشدم
که بغض لعنتی نفسم را بند اورده
انار را پرت می کنم و یک دل سیر هق هق می کنم
زانوهایم را مثل کودکی بی پناه جمع می کنم
سرم را روی زانوهایم می گذارم ، چشمهایم را می بندم و میروم به پنج سال پیش
برمی گردم به شب اول پیاده روی به عمود ٣٠٠ به گمانم
ساعت از دو نیمه شب گذشته
سرما مغز استخوانمان را می سوزاند نمی دانم اتش از کجا پیدا شد با بچه ها دور اتش نشسته ایم که صدای حاج محمود کریمی می اید از کدام اسپیکر از کدام گوشی موبایل ،نمی دانم.
:بالا بلند بابا گیسو کمند بابا پاشو ببین تو این غریبی دل به کی ببنده بابا
ناخوداگاه این بند را همه با هم میخوانیم
اصلا انگار همه می رویم به درخیمه
همه جوانان بنی هاشم می شویم
باید علی را بر در خیمه رسانیم
باید به مادرش بگوییم نیاید تا بوریا را نبیند تا قد خمیده حسین را نبیند تا نشنود علی الدنیا بعدک العفا
دستم را می بُرم
دانه های انار پخش می شود توی سینی
اشک ها می دوند در سرازیری گونه ها و گردنم خیس میشود
گردنم میسوزد انگار
صدای فواره خون از قتله گاه می آید
از حنجری که بریده شد
از استخوانی که شکسته شد
از سلیمان زمانی که نه انگشت داشت و نه انگشتر
نقسم بند می آید
ارباب
این چه کربلا امدنی بود که خانه خرابم کرد که روسیاهی مان مهر بر پیشانیِ مان شده
که اگر به زودی دعوتمان نکنی چه خاکی یر سر کنیم
پ.ن١؛
داد مظلومی تو مُلک جهان را پُر کرد/عالمی نیست که با یاد غمت دَرهم نیست
پ.ن٢:
جا مانده ایم حوصله ی شرح قصّه نیست/تریت بیاورید که خاکی به سر کنیم
پ.ن٣:
اخر از باب الجوادت کربلایی می شوم.
تشنه بود و به خاکها خونش
از رخ و گونه و جبین میریخت
یکنفر خنده کرد به تشنگی اش
پیش او آب بر زمین میریخت
**
نیمه جان بود و پشتِ مرکبِ خود
بوسه ای سنگ، بر جبینش زد
نوبت تیر ِحرمله شده بود
آه، از پشت زین زمینش زد
**
فاصله کم شده کمانداری
تیرها را دقیق تر میزد
یک نفر بر آن تن زخمی
نیزه اش را عمیق تر میزد
**
ناله ای میرسد به هرکس که
به تنش تیغ میکشد. نزنید
مادرش چنگ میزند به رخش
دخترش جیغ میکشد. نزنید
**
نوبت یک حرامزاده شد و
نوک سر نیزه اش به سینه نشست
وزن خود را به نیزه اش انداخت
آنقدر تکیه داد نیزه شکست
**
داس هایی بلند را میدید
بین دستِ جماعتی خوشحال
از سر ِ شیب پیکری را وای
میکشیدند تا ته گودال
**
تبر و داس و دشنه و شمشیر
با تنی خُرد جور می آیند
تا بدوزند بر زمین ، از راه
نیزه های قطور می آیند
**
شمر دستش پُر است و با پایش
بدنش را به پشت میچرخاند
نیزه ای را حرامزاده زد و
نیزه را بین مشت میچرخاند
**
آن وسط چندتا حرامزاده
بدنی ریز ریز میکردند
با لباسی که از تنش کَندند
تیغشان را تمیز میکردند
حسن لطفی
بیا این اللهم انی وقفت ها را کنار بگذاریم
بیا این التقی و النقی گفتن ها را کنار بگذاریم
بیا این یا سیدنا و مولاناها را فراموش کنیم
بگذار جایش بساط عاشقی پهن کنیم
بگذار فریاد بزنم و بگویم که چقدر عاشقت هستم
که بگویم عشقت رخنه کرده درتمام روحم
درتک تک سلول هایم
در بند بند وجودم
در این دل خانه خراب که یک پایش باب الجواد گیر کرده و یک پاپش باب القبله حرم ارباب
بگذار بازی کلمات را فراموش کنم
بگذار ارام حرف بزنم
بگذار آرام گریه کنم
بگذار بگویم که اگر نبودی من یقینا نبودم
بگذار این اشک ها سرازیر شوند
بگذار بغض ها را رها کنم همین جا همگام با نسیم و خنکای نیمه شب
همین صحن قدس
همین حجره ی کوچک روبروی شبستان نهاوندی
همینجا که مامن و آرامگاه من بود در دوران سخت دانشجویی
همین شبستان که ٥سال پیش سه روز امدم مقیمت شدم
آه که چقدر دلم تنگ است
آه که کاش عاشق نمی شدم و عاشقی نمی دانستم.
پ.ن١:
دلِ تشنه ای دارم ای عشق.!مرا زنده کن زیر اوار باران
پ.ن٢:
پروانه وار به دور سر من به گردش است/حال و هوای نیمه شب.شب های کربلا
پ.ن٣:
آخر از باب الجوادت کربلایی می شوم.
"قاسم"ها
زود پرپر می شوند
چه سیزده ساله باشند
چه شصت و سه ساله.
پ.ن ۱ :
بکشید ما را. ملت ما بیدارتر می شود.
پ.ن۲:
عمود خیمه را بکشید
بگویید کسی بیاید روضه ی عباس بخواند.
پ.ن۳ :
بی پناه شدیم چه کسی می فهمد اشک های یتیمی مارا.
درباره این سایت